سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حرفای خودمونی
چهارشنبه 90 مرداد 19 :: 10:33 عصر ::  نویسنده : javad

بیرون سالن کنسرت ازدحام زیادی دیده میشد. مردم از صبح زود جمع شده بودند تا بعد از سالها ، هنرنمایی بزرگترین نوازنده کشورشان را از نزدیک ببیند. اتوموبیل های گران قیمت پشت سر هم در مقابل سالن توقف میکردند، مردهای شیکپوش و زنهای آراسته از آنها پیاده میشدند. هر لحظه بر تعداد جمعیت مشتاق افزوده میشد. ویولون نواز نابینایی با لباس ژنده ، بین جمعیت ایستاده بود و با تمام توان سعی می کرد توجه مردم را جلب کند. هر چند سرو صدای زیاد جمعیت مانع از این بود که صدای سازش به درستی شنیده شود. چند تا بچه دور او را گرفته بودند و با اشتیاق به صدای سازش گوش میکردند. چند اسکناس خرد در مقابلش روی زمین ریخته بود. درهای سالن باز شد و مردم بلیط به دست وارد سالن شدند. جمعیت با هیجان و اشتیاق ایستاده بودند و با تمام توان کف میزدند.

پرده های سالن نمایش به آرامی شروع به کنار رفتن کردند. پشت پرده ویولون نواز نابینا ایستاده بود. پیرمرد عینکش را از روی صورتش برداشت. ویولونش را به دست گرفت و به آرامی شروع به نواختن کرد. همان آهنگی را زد که لحظاتی پیش بیرون سالن مینواخت. هنوز لباس های مندرس به تن داشت.




ادامه مطلب ...

موضوع مطلب :