سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حرفای خودمونی
یکشنبه 90 دی 18 :: 12:40 عصر ::  نویسنده : javad

سلام دوستان عزیز.....

ی چند وقتیه ( خیلی بیشتر از چند وقت) که دیگه مطالب این وبلاگمو بروز نمیکنم...چون مطالبمو روی وبلاگ اصلیم قرار میدم...

اگه دوست داشتین میتونین یه سری بزنین.

ممنونم از لطفتون....

www.3da.iran.sc




موضوع مطلب :
دوشنبه 90 مهر 11 :: 12:24 عصر ::  نویسنده : javad

آشناهای غریب همیشه زیادند

آشناهایی که میایند و میروند

آشناهایی که برای ما آشنایند

ولی ما برای آنها...

نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود

که همه روزی

آشنای غریب میشوند

یکی هست ولی نیست

یکی نیست ولی هست

یکی میگوید هستم ولی نیست

یکی میگوید نیستم ولی هست

و در پایان همه بودنها و نبودنها

تازه متوجه میشوی

که:

یکی بود هیشکی نبود

این است دردی که درمانش را نمیدانند

و ما هم نمیدانیم

که آن یکی که هست کیست

     و آن هیچکس کجاست

کاش میشد یافت

کاش میشد شکستنی نبود

کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن

     خرد نشد

و ما همچنان هستیم

پس تو هم باش

باش که دیگر یکی تنها نباشد

آشنا




موضوع مطلب : آشنا, عاشق
چهارشنبه 90 مرداد 19 :: 8:5 عصر ::  نویسنده : javad
وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره کلبه ای قدیمی شمع  سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود. به او پوزخندی زد و گفت : دیشب تا صبح , خودت را فدای چه کردی ؟

شمع گفت : خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد. خورشید گفت : همان پروانه که با طلوع من ترا رها کرد ؟

 
شمع گفت : یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود همه کار می کند و برای کار خود هیچ توقعی از او ندارد زیرا که شادی او را , شادی خود می داند. خورشید به تمسخر گفت :
آهای عاشق فداکار ، حالا اگر قرار باشد که دوباره بوجود آیی , دوست داری که چه چیزی شوی ؟
شمع به آسمان نگریست و گفت : شمع ، دوست دارم دوباره شمع شوم. خورشید با تعجب گفت : شمع ؟ شمع گفت : آری شمع ؟؟؟ دوست دارم که شمع شوم تا که دوباره در عشقش
بسوزم و شب پروانه را سحر کنم. خورشید خشمگین شد و گفت : چیزی بشو مانند من تا که سالها زندگى کنی , نه این که یک شبه نابود و نیست شوی.
شمع لبخندی زد و گفت : من دیشب در کناره پروانه به عیشی رسیدم که تو در این همه سال زندگیت به آن نرسیدی !!! من این یک شب را به همه زندگی و عظمت و بزرگی تو نمی دهم.
خورشید گفت : تو که دیشب این همه لذت برده ای پس چرا گریه می کنی ؟ شمع با چشمانی گریان گفت : من برای خودم گریه نمی کنم , اشکم من برای پروانه است که فردا شب
در آن همه ظلمت و تاریکی چه خواهد کرد و گریست و گریست تا که برای همیشه آرامید.



موضوع مطلب : شمع,احساس,عاطفی
چهارشنبه 90 مرداد 19 :: 7:25 عصر ::  نویسنده : javad

    پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد. پیاده رو در دست احداث بود به همین خاطر در خیابان شروع

به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد. مرد به زمین افتاد. مردم دورش جمع شدند و

او را به بیمارستان رساندند.

پس از پانسمان زخم ها ، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوانها بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.

سپس بلند شد و لنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت : که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند. برای همین دلیل عجله اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت : زنم در خانه سالمندان است. من هر صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او میخورم،نمیخواهم دیر شود.

پرستاری به او گفت : شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم که امروز دیرتر می رسید.

پیرمرد جواب داد متاسفم.او بیماری فراموشی دارد و متوجه چیزی نخواهد شد و حتی مرا هم نمی شناسد.

پرستارها با تعجب پرسیدند : پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه نزد او می روید در حالی که شما را نمی شناسد.

پیرمرد با صدای غمگین و آرام گفت : "اما من که میدانم او چه کسی است"

من میدانم




موضوع مطلب : احساس,عشق,عاشقانه,احساسی
چهارشنبه 90 تیر 29 :: 1:25 عصر ::  نویسنده : javad

خفه می شوم. هیچ نمی دانم چرا؟

اما می دانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست مرا چنان بی طاقت کرده است. احساس

می کنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام

و این جامه بر من تنگی می کند. این کفش تنگ و بی تا بی قرار!

عشق آن سفربزرگ! آه چه می کشم!

چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن.

احساس




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 تیر 29 :: 1:21 عصر ::  نویسنده : javad

عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……

عشق




موضوع مطلب : عشق,احساس,دل نوشته,