حرفای خودمونی پیوندهای روزانه پیوندها صفحات وبلاگ آمار وبلاگ
چهارشنبه 90 مرداد 19 :: 10:30 عصر :: نویسنده : javad
روزی مردی فقیر و تهی دست از کنار مغازه ای که صاحب آن در حال پختن غذایی خوشمزه و لذیذ بود میگذشت که از فرط گرسنگی رفت و نزدیک دیگ شد ولی چون پولی نداشت فقط کنار دیگ ایستاد و از بوی غذا لذت برد . وقتی خواست آنجا را ترک کند مغازه دار مانع رفتنش شد و گفت پولش را بده ! مرد فقیر گفت چه پولی بدهم ؟ مغازه دار گفت : آمده ای از غذای من بو کرده ای و باید پولش را بدهی !!! در همان هنگام بهلول که از آنجا میگذشت از مرد فقیر ماجرا را پرسید و مرد ماجرا را برای بهلول تعریف کرد !
ادامه مطلب ... موضوع مطلب : |
||